ورود غم ممنوع...!

بر میگردم به زندگی،قول میدم!

ورود غم ممنوع...!

بر میگردم به زندگی،قول میدم!

به این میگن عشق!

بر بالای تپه ای در شهر وینسبرگ در کشور آلمان، قلعه ای قدیمی و بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ، افسانه ای جالب درمورد این قلعه دارند که بازگویی آن، مایه ی مباهات و افتخارشان است...


در قرن 15 لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را محاصره میکند. اهالی شهر از زن و مرد تا پیر و جوان، برای رهایی از چنگال مرگ به داخل قلعه پناه بردند.

فرمانده دشمن به قلعه پیامی فرستاد که قبل از حمله ی ویران کننده ی خود، حاضر است به زنان و کودکان اجازه دهد تا صحیح و سالم از قلعه خارج شوند و پی کار خود بروند.

پس از کمی مذاکره، فرمانده دشمن بخاطر رعایت آیین جوانمردی و براساس قول شرف، موافقت میکند که هریک از زنان داخل قلعه میتوانند گرانبهاترین دارایی خود را نیز از قلعه خارج کنند به شرط آنکه به تنهایی قادر به حمل آن باشند.

ناگفته پیداست که قیافه حیرت زده و سرشار از شگفتی فرمانده دشمن به هنگاهمی که هریک از زنان، شوهر خود را کول گرفته و از قلعه خارج میشدند، بسیار تماشایی است!!!

نظرات 2 + ارسال نظر
مرد تنهای شب چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:58 ب.ظ http://10000asheg.blogfa.com

سلام دوست عزیز مطالبت عالی بود تک به تک خوندم ببخشید بی اجازه لینکت کردم منو به اسم مرد تنهای شب لینک کن بای تا توبیای

سلام
شما لطف دارید
این چه حرفیه
شما هم لینک شدید

mehdi شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:31 ب.ظ http://pesarsistan.blgosky.com

be ina migan zane khooob
midoonan ke shohare khob peda nemishe hamoon ghabliyaro vase khodeshoon negah midaran

نه دیگه
برا شما که قدر نمیدونید
باید زنتون تو قلعه جاتون بذاره
اسیر دشمن شید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد